و اشک ها
شَک هارا میشویند
چه اشک هایی کہ گره از مشکلاتِ مشکوک باز نکردند.
و اشک ها
شَک هارا میشویند
چه اشک هایی کہ گره از مشکلاتِ مشکوک باز نکردند.
تا وارد گوهرشادت می شوم....
در مقابل گنبدت می ایستم...
پا هایم سست می شوند ناگاه بی اختیار می نشینم...
هوای مغزم بد ابری شده است...
چشمانم می بارند...
زبانم بند آمده ...
اما دلم . . .
دلم سوار بر موج های پرچمت به سمت خدا می رود . . .