چند مدت پیش که رفته بودم جنوب«راهیان نور»خیلی از چیز هایی رو که با گوش
شنیده بودم رو با چشم دیدم و فهمیدم.
اینکه میگفتن شلمچه ، هویزه ، شرهانی و بقییه ی مناطق جنگی بوی شهدا رو میده ،
بوی جنگ تن در مقابل تانک رو میده. . . من فقط گوش می کردم. اما حالا دیگه
واقعا فهمیدم.
اینکه میگفتن شهدا فقط عاشق خدا و اهل بیت بودن رو وقتی فهمیدم که
راوی کاروان می گفت : وقتی عراقی ها از روی بچه های زخمی و نیمه جون
ایرانی با تانک های شصت – هفتاد تنی رد می شدن بچه ها فقط یا مهدی می گفتن.
این چیز هارو وقتی درک کردم که یه شهید واسه اینکه حضرت زهرا رو ببینه و
میزبان حضرت زهرا باشه پلاکش رو کنده و شده شهید گمنام اما وقتی دیده مادرش
خیلی بی تابی می کنه میاد تو خواب مادرش و جایی که دفن شده رو بهش میگه و از
گمنامی در میاد.یعنی به خاطر مادر خودش از میزبانی حضرت زهرا هم میگذره !
آدم تو این سفر ها خیلی چیز ها رو یاد میگیره.....
اینا کی بودن که رفتن و شهید شدن؟
چطوری شهید شدن؟
چطوری گمنام شدن؟
چطوری پیدا شدن؟
چطوری میزبان حضرت زهرا شدن؟