دل نوشته های یک بچه هیئتی....

نوشته ها ی منو نقد کنید تا بهتر بنویسم....

دل نوشته های یک بچه هیئتی....

نوشته ها ی منو نقد کنید تا بهتر بنویسم....

دل نوشته های یک بچه هیئتی....

به امید ظهور. . .

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

قصه

یکی بود

یکی نبود

اونی ک بود

زیر گنبد کبود بود

اونی ک نبود

بودنش آرزوی اونی ک بود بود

هرکدوم ی جایی بودن

و در آرزوی همونی که

اونجا نبود

و بودن اون یکی رو تو اونجایی ک بود

آرزو میکرد

گذشت و گذشت

ی روز یکی ک داش

قصه میگف

قبل ع شروع قصه

با خودش گف

چرا همیشه یکی هس

یکی نیس؟

چی میشه

هردوباشن

قصه رو شرو کرد

یکی بود

یکی دیگه هم کنارش

عاشق هم

کناره هم


برای هم

بودن

  • mahdi ranjbar
  • ۱
  • ۰

دل تنگی

چقدر دلم تنگ شده

برای تو

برای از تو نوشتن

برای با تو بودن حتی اندکی 

برای باریدن حتی ذره ای

چقدر تنگ شده است لامصب 

باز هم هوای با تو بودن دارد

رخصت بده آقا

لیاقت میخواهد:)

Wed Apr 13 17:11:33 GMT+04:30 2016

  • mahdi ranjbar
  • ۰
  • ۰

اومدم گدایی‍

سلام


همین الان یهویی حرم اربابم امام رضا«ع»


دعاگوی تمام مسلمین


دعا کنید نظری کند ارباب

  • mahdi ranjbar
  • ۳
  • ۰

پسر ها

سلام دوستان این تنها مطلبی هست که از خودم نیست و‌چون‌خییلی باهاش حال کردم میذارم شما هم استفاده کنید یاعلی


می گـفت:

پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد ...


یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم ... 

در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود ! 

تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد ... 


همـان پسـر 

وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم ...

 سـرش را پایـین انداخت و سرگـرم گوشی مـوبایلـش شـد ! 


در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود ..


چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد.


دخـتر که نزدیکـشان شـد ،

نگـاه ها هـمه سمـت انـدام ...

و موهـای بلـند دخـترک چرخـید. 

یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد

و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت.

 تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد !


همـان پسـر ها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم ... 

راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد.


و همیـنطور در کوچه سـوم ،

خیـابـان ،

بـازار ..



اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک ...! 


امـا ◄تــــو

چـرا با  بـی حجـابی ،

طعـمه شـان میـشوی بانـو ...؟!



بانـــــــــــــو!




پریشان است گیسویت ولی...


ولی پریشان تر از گیسوی تو پسری است که

میخواهد نگاهش را نگه دارد...


مگذار دلش را پریشانی گیسوانت بلرزاند...

شاید دل او دار و ندار بانوی دیگریست....

..................................................

            


  • mahdi ranjbar
  • ۴
  • ۰

«اللهم عجل الولیک الفرج»

واژه ای که توی بیست و چهار ساعت خیلی تکرار میکنم....

اما بعد از کمی فکر کردن،به این نتیجه میرسم که نگم بهتره...!
آخه میترسم اون بیاد ولی من نرم....!!!!

میترسم. . .



  • mahdi ranjbar
  • ۲
  • ۰

ناموس...

در زمانه ی ما هستند کسانی که چشمانشان را با نخ شهوت به ناموس دیگران دوخته اند و نمی توانند ببینند دیده هایی را که ناموسشان را دید می زنند!!!!

  • mahdi ranjbar
  • ۳
  • ۰

چادر خاکی. . .

چادر تنها چیزیست که اگر خاکی شود،

ارزشمند تر می شود. . .


  • mahdi ranjbar
  • ۲
  • ۰

رضای خدا

چه زمانه ی جالبی....!!!!

حجابش برای رضاست و بی حجابی اش برای خدا.....

پس رضای خدا چه؟؟؟؟


  • mahdi ranjbar
  • ۲
  • ۰

زیارتمان قبول. . .

دلمان در صحن جامع بسی رضوی شد. . . 

زیارتمان قبول. . . 

  • mahdi ranjbar
  • ۲
  • ۰

زیارت خیالی...

تا وارد گوهرشادت می شوم....

در مقابل گنبدت می ایستم...

پا هایم سست می شوند ناگاه بی اختیار می نشینم...

هوای مغزم بد ابری شده است...

چشمانم می بارند...

زبانم بند آمده ...

اما دلم . . .

دلم سوار بر موج های پرچمت به سمت خدا می رود . . .

  • mahdi ranjbar