چندیست شوری دارم در دل خود
انگار باز چشم بر گناهانم بسته ای و دعوتم کرده ای
راستش را بخواهی اقا جان
از امدنم زیادی هم خوشحال نیستم
میترسم مثل قبل رضایی شوم و رضایی نمانم
میترسم مثل قبل تمام قول هایم را در گوهرشادت خاک کنم
میترسم.
چندیست شوری دارم در دل خود
انگار باز چشم بر گناهانم بسته ای و دعوتم کرده ای
راستش را بخواهی اقا جان
از امدنم زیادی هم خوشحال نیستم
میترسم مثل قبل رضایی شوم و رضایی نمانم
میترسم مثل قبل تمام قول هایم را در گوهرشادت خاک کنم
میترسم.
بعضی وقتام
باید زانو هاتو بغل کنی
دقیقا مثل صحن گوهرشاد
جایی ک هیشکی واست مهم نباشه
گریه کنی ب حال خودت
یکی بود
یکی نبود
اونی ک بود
زیر گنبد کبود بود
اونی ک نبود
بودنش آرزوی اونی ک بود بود
هرکدوم ی جایی بودن
و در آرزوی همونی که
اونجا نبود
و بودن اون یکی رو تو اونجایی ک بود
آرزو میکرد
گذشت و گذشت
ی روز یکی ک داش
قصه میگف
قبل ع شروع قصه
با خودش گف
چرا همیشه یکی هس
یکی نیس؟
چی میشه
هردوباشن
قصه رو شرو کرد
یکی بود
یکی دیگه هم کنارش
عاشق هم
کناره هم
برای هم
بودن
چقدر دلم تنگ شده
برای تو
برای از تو نوشتن
برای با تو بودن حتی اندکی
برای باریدن حتی ذره ای
چقدر تنگ شده است لامصب
باز هم هوای با تو بودن دارد
رخصت بده آقا
لیاقت میخواهد:)
Wed Apr 13 17:11:33 GMT+04:30 2016
الان یه مدته که ثبت نام مشهد شروع شده...
بیشتر بچه ها تو فکر رفتن هستن و دارن آماده میشن.
اما من هنوز تو فکر اینم که میتونم بیام یا نه!!؟؟
خیلی دلم واسه حرمت تنگ شده آقا جون....
دلم برای گنبد طلا که هیچ ، دلم برای سنگ فرش های
گوهرشادت هم تنگ شده است...
دیگر خسته شده ام از دلم...!
چقدر تنگ می شود...!