چندیست شوری دارم در دل خود
انگار باز چشم بر گناهانم بسته ای و دعوتم کرده ای
راستش را بخواهی اقا جان
از امدنم زیادی هم خوشحال نیستم
میترسم مثل قبل رضایی شوم و رضایی نمانم
میترسم مثل قبل تمام قول هایم را در گوهرشادت خاک کنم
میترسم.
چندیست شوری دارم در دل خود
انگار باز چشم بر گناهانم بسته ای و دعوتم کرده ای
راستش را بخواهی اقا جان
از امدنم زیادی هم خوشحال نیستم
میترسم مثل قبل رضایی شوم و رضایی نمانم
میترسم مثل قبل تمام قول هایم را در گوهرشادت خاک کنم
میترسم.
دلمان در صحن جامع بسی رضوی شد. . .
زیارتمان قبول. . .
تا وارد گوهرشادت می شوم....
در مقابل گنبدت می ایستم...
پا هایم سست می شوند ناگاه بی اختیار می نشینم...
هوای مغزم بد ابری شده است...
چشمانم می بارند...
زبانم بند آمده ...
اما دلم . . .
دلم سوار بر موج های پرچمت به سمت خدا می رود . . .
آقا جون سلام
امیدوارم که منو قابل بدونی و این نامه رو که واسه سالروز حضرت زینب«س» نوشتم رو بخونی:
الان یه مدته که ثبت نام مشهد شروع شده...
بیشتر بچه ها تو فکر رفتن هستن و دارن آماده میشن.
اما من هنوز تو فکر اینم که میتونم بیام یا نه!!؟؟
خیلی دلم واسه حرمت تنگ شده آقا جون....
دلم برای گنبد طلا که هیچ ، دلم برای سنگ فرش های
گوهرشادت هم تنگ شده است...
دیگر خسته شده ام از دلم...!
چقدر تنگ می شود...!