دل نوشته های یک بچه هیئتی....

نوشته ها ی منو نقد کنید تا بهتر بنویسم....

دل نوشته های یک بچه هیئتی....

نوشته ها ی منو نقد کنید تا بهتر بنویسم....

دل نوشته های یک بچه هیئتی....

به امید ظهور. . .

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

Vedaa

زانو هایم را بغل میگیرم

انگار دارم گناهانم را از چشم هایم بالا می اورم

تمام نمی شوند چرا؟

اشک هایم را میگویم

انگار قلبم مثل چشمه ای می جوشد

ماه هاست منتظر چنین لحظه ای بودم

پرچمت تکان میخورد

و من میلرزم

نگاهِ آخر است

چشم هایم از پرچمت سر میخورد

و به گنبد طلایی ات میچسبد

پلک هایم را در هم میفشارم

این اشک ها تمام شدنی نیستند

حق هم دارد دلِ وامانده ی من

حرف از جداییه نوکر از دربار ارباب است

چشمانم را میبندم

گنبدت را نمیبینم

ولی تو را حس میکنم

اینکه در تمام تاریکی ها هم کنارمی

حتی در همین تاریکی های شهر خودمان

با سلامی از صحن گوهرشادت خارج میشوم

شهرم با تو تاریک نخواهد بود

نگذار رهایت کنم

ارباب

  • ۹۵/۰۵/۰۵
  • mahdi ranjbar

امام رضا

مشهد

وداع

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی